کتاب رمان ساعت ها
داستان این کتاب از جایی آغاز میشود که یکی از شخصیتهای اصلی داستان، به نام شیلا، با جسدی روبهرو میشود و از ترس به خیابان فرار میکند. در همانجا است که با مرد جوان غریبهای مواجه میشود و او نقشی کلیدی در تحقیقات بعدی، پیرامون این قتل ایفا میکند. در بخشی از این داستان میخوانیم: «شیلا لبخند کمجانی زد و رفت نزدیک کاناپه. یکباره ایستاد و عقب رفت. مردی کف اتاق افتاده بود. چشمانش نیمهباز و بیفروغ بود. لکه قرمزی روی کت خاکستریاش دیده میشد. شیلا ناخواسته خم شد. دست گذاشت روی گونههای مرد. یخ بود. دستهایش هم همینطور. دست کشید روی لکه کتش و بعد دستش را با وحشت عقب کشید. در همین موقع صدای در حیاط را شنید… در باز شد و زنی مسن و قد بلند آمد تو… شیلا صدای خفهای از خود بیرون داد. چیزی شبیه به خرخر. زن آمد نزدیکتر و با صدای بلند گفت: کسی اینجاست؟ زن آمد کنارش و صدای شیلا برید. بعد جیغ زد: ـ نه، نه. مواظب باش. لگدش کردی… بیا این طرف… مرده.» در این داستان، بیش از بیست شخصیت حضور دارند. با اقتباس از این داستان فیلمی سینمایی نیز ساخته شده که کارگردان اثر، تغییراتی جزیی در متن داستان ایجاد کرده بود. نام کتاب : رمان ساعت ها
|